رحيم معيني كرمانشاهي
پيرمردي با فضيلت، دوش نالان مي گريست
گريه اي از سوز دل، با هاي هاي ديگري
گفتم اي بالا و پستي ديده، اين زاري ز چيست؟
داغ نور ديده ديدي، يا بلاي ديگري؟
گفت اي ناپخته بنشين تا بگويم قصه چيست
درد من باشد كنون، از ماجراي ديگري
زلزله، تنها نه ويران كرد چندين قريه را
تا بگويم رفته ظلم نارواي ديگري
زلزله، تناه نه رسم و راه چنگيزي گرفت
تا شود از نو جهان ماتم سراي ديگري
زلزله، تنها نه مدفون كرد صدها آرزو
زين مصيبت، من بگريم بر عزاي ديگري
شايد از اين كودكان مي شد يكي يعقوب ليث
با اَجانب تا شود زورآزماي ديگري
شايد از اين دسته چوپان زادگان مي شد يكي
نادر ديگر، به پشت بادپاي ديگري
شايد از اين شيرخواران به خون آغشته بود
سعديِ با آدميت آشنايِ ديگري
شايد از اين كودكان مي شد يكي با نور علم
بايزيدِ ديگري يا دهخدايِ ديگري
ازكجا زين روستا پروردگان يك تن نبود
چون نظامي بلبل دستانسراي ديگري
ازكجا در ديده ي اين كودكان نوري نبود
تا رسد گمگشتگان را رهنماي ديگري
ازكجا معلوم، روزي كِشتيِ هستي نداشت
زين جماعت ناخدايِ باخدايي ديگري
اين بود درد روانكاهي كه مي سوزد مرا
غير اشك بي تأمل كو دواي ديگري
گر جهاني، سيم و زر ريزد در آن ويران مُغاك
روز و شب بيني مرا در واي واي ديگري
هوشمندان را ببين اكنون سيه پوش ابد
در عزاي بوعلي، يا بوالعلاي ديگري
نوشداروي پس از مرگ است اين بر سر زدن
در كمين بنشسته هر ساعت، قضاي ديگري
آدمي ديگر اسيرِ دستِ ابر وباد نيست
در چنين عصر اَتَم، با عزم و رأي ديگري
فكرِ يك ايران محكم كرد بايد تا دگر
لرزشي مدفون نسازد، بينواي ديگري
برچسبها: رحيم معيني كرمانشاهي"
بسم الله الرحمن الرحيم
خدايا با نام تو آغاز ميكنم تا با وجود آرامت آرامش بگيرم.
خدا!!!!
خواستم توصيفش كنم، نشد.يعني نديده بودمش كه بتوانم توصيفش كنم.
خواستم ببينمش،نشد. زيرا او بزرگتر از آن چيزي است كه به چشم من بيايد.
خواستم دركش كنم،نشد. خواستم بفهممش باز هم نشد.
او آنقدر بزرگ است كه نه به چشم مي آيد، نه توصيف ميشود، و نه در عقل مي گنجد.
او خارق العاده ترين موجودي است كه تاكنون شناخته ام.
اي برتر از خيال و قياس و گمان و وهم وز هرچه گفته اند و شنيديم و خوانده ايم
آري او بزرگ است. بزرگي كه بزرگترينِ چيزها،نزدش حقير ترين چيز است.
خدا بزرگ تر از آن است كه من، تو يا ديگري بخواهيم درموردش سخن بگوييم، بحث كنيم و يا بنويسيم!
ما ناتوانيم و او توانا. ما عاجزيم و او قادر.
خداوند نام و خداوند جاي خداوند روزي ده رهنماي
خداوند كيوان و گردان سپهر فروزنده ي ماه و ناهيد و مهر
او موجودي است كه همه ي موجودات از وجودش جان ميگيرند. جاني كه با خواست او داده و با خواست او بازستانده مي شود.
جاني كه به ما بخشيده شد پاره اي از وجود خداست. پرتويي از نور آرام خداست....
خدا در درون من است، در قلبم،در وجودم و در ذره ذره ي روح و جسمم. او از هركسي به من نزديك تر است، همراه من است.
با وجودش انس گرفته ام .نبودش نابودم ميكند و بودم با بودنش تحقق ميابد.
من از اويم و از من است.
خدا ازآنِ من است و من نيز در خدمت اويم.....
مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر ما همچنان در اول وصف تو مانده ايم
و خدايي كه در اين نزديكيست.....
زندگي را فقط به اندازه اي دوست دارم كه به من به اندازه ي يك سنجاقك معناي خدا را دهد مزه ي يك خواب مگس و شيريني پريدن يك كلاغ از سر يك عمود. مي خواهم زندگي كنم به اندازه ي زمزمه ي يك شعر زير لب.به اندازه ي بو كردن يك سيب و گرفتن دست يك دوست. نگاهي به خودت كن. نگاهي به اطرافت ، نگاهي به درونت ونگاهي به يك درخت و برگي كه با گرمي به روي آن مي نشيند. آنقدر نگاه كن تا معناي كرم را بفهمي و كوتاهي زندگي آن را درك كني و آنقد كه بفهمي اگر كرم نبود زندگي چيزي كم داشت. مي خواهم مثل يك كرم خوشبخت باشم اما نمي دانم آن چيست؟ دوست دارم آنرا با نگاه كودكي ببينم و عينك سبز سهراب را به چشمانم بزنم. اگر معناي خوشبختي را فهميدم مي خواهم آن را با خدا تقسيم كنم وبعد آن را با همه ي كساني كه خوشبختي را مي خواهند و نمي دانند چيست؟
به نام خدا
صداي ناز مي آيد
صداي كودك پرواز مي آيد
صداي ردپاي كوچه هاي عشق پيدا شد
معلم دركلاس درس حاضرشد
مسعود كريمي
باران به زمين بارد و من عاشق و مستم ديوانه صفت بر سر راه تو نشستم
شايد كه بيايي تو برون از در خانه چشمان خود از طعنه ي همسايه ببستم
چون مست شوم از رخ زيباي تو هر روز بگذار بفهمند كه من باده پرستم
ديوانه كند باده ي چشمان تو من را زآن روست كه من ساغر و پيمانه به دستم
روزي كه بديدم سر زلف سيه ات را ديوانه شدم من همه افكار گسستم
اي خواهش ديرينه ي من باز برون آي ليلي شو كه من قيس بني عامرت هستم
بهزيستي نوشته بود:
شير مادر،مهر مادر،جانشين ندارد.
شير مادر نخورده، مهر مادر پرداخت شد.
پدر يك گاو خريد و من بزرگ شدم
اما هيچ كس حقيقت مرا نشناخت جز معلم عزيز رياضي ام كه هميشه مي گفت:
گوساله بتمرگ
اكبر اكسير
دل استــ دیگر
خستــه میشود,,,
بیــ حوصله میشــود,,,
از روزگار از آدمـــــــها از خــودشـــــ از این قابــها
از اثباتــ از تـــــوضیــح
از کلماتــــی که رابـــطه ها را به گند میکشـــد,,,,
از اینـــ همه مهربانیــ كردن و نا مهربانی دیدنــ
از ســـــــــــــنگ صبور بودن و آخــــــــــــر هم مُهر ســـــنگ بودن خوردنـــــــ
از زهــــــر حرفـــ هایی
که تــــــا آخر عمـــــــر آدم را مـــــــی آزارد.....
ﺗﻮ ﺑﺎ ﭘﻮﻻﺕ ﺭُﮊ ﻭ ﺭﯾﻤِﻞ ﻣﯿﺨَﺮﯼ ✘
ﻣﻦ با بيشترش لَواشَک ﻭ ﺷُﮑُﻼﺕ √
ﺗﻮ ﺩﻭﺱ ﭘِﺴَرِﺗﻮ ﺑﻮﺱ ﻣﯿﮑُﻨﯽ ﺑَﺮﺍﺕ ﺷﺎﺭﮊ ﺑِﺨَﺮﻩ
ﻣﻦ مامان و ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﻮﺱ ﻣﯿﮑُﻨَﻢ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻭ ﺑَﺮﺍﻡ ﻣﯿﺎﺭَن
ﺗﻮ ﮔِﺮﺍﺱ ﻭ ﻭﯾﺴﮑﯽ ﻣﯿﺰَﻧﯽ ✘
ﻣﻦ ﺧَﻼﻑِ ﺳﻨﮕﯿﻨﻢ ﻗِﻠﯿﻮﻧﻪ √
ﺗﻮ ﻫَﺮﺷَﺐ ﺑَﻐَﻞ ﯾﮑﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﯽ ✘
ﻣﻦ ﺷﺒﺎ ﻗﺎﻃﯽ ﺧﺮﺳﯽ ﻫﺎﻡ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑَﻢ √
ﺗﻮ ﺳﺎﭘﻮﺭﺕِ ﮔﻮﺭِ ﺧَﺮﯼ ﻭ ﻣﺎﻧﺘﻮﯼ ﭘَلَنگی ﻣﯽ
ﭘﻮﺷﯽ ✘
ﻣﻦ ﺳﺮﺗﺎﭘﺎ ﺑِﺮﻧﺪ ﻣﯿﭙﻮﺷﻢ √
ﺗﻮ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﺕ ﻣﯿﺮﯾﻦ ﻭﯾﻼﯼ ﺩﻭﺱ ﭘِﺴَﺮﺍﺗﻮﻥ....✖
ﻣَﻦ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﻣﯿﺮﯾﻢ ﻭﯾﻼﯼ ﺑﺎﺑﺎﻫﺎﻣﻮﻥ ﮐُﻠﯽ با هَم
ﺧﻮﺵ ﻣﯿﮕﺬَﺭﻭﻧﯿﻢ √
ﻣَﻨﻢ ﺩﺧﺘﺮﻡ ، ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺧ ﺘﺮﯼ ، ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ...هه.??
پَس تو داااااااافِ اين و اون باش ...
.......??......من پرنسس مامان و بابام ميمونم ....
دلم كرده امشب هواي شراب
شرابي كه از جان برآرد خروش
شرابي كه بينم در آن رقص مرگ
شرابي كه هرگز نياين به هوش
عید همتون مبارک
********
----بهار بهترین بهانه برای اغاز واغاز بهترین بهانه برای زیستن-----
......آغاز بهار بر شما مبارک.......
امیدوارم سال جدید(1394) برای همه سالی
پر از خوبی.خوشی.خاطره . موفقیت. سلامتی.سربلندی
پیشرفت.تجربه. برکت و ........(پر از چیزای خوب!!!)باشه.
انشالله........
((برای انسان های بزرگ هیچ بن بستی وجود ندارد))
((آنان معتقدند که یا راهی خواهند یافت یا راهی خواهند ساخت.))
ان شالله که همه ی ما جزء اون انسان های بزرگ باشیم
و اولا در سال جدید و هم چنین در زندگی به هیچ بن بستی برخورد نکنیم و اگر هم برخورد کردیم
رفتاری شبیه انسان های بالا (انسان های بزرگ) از خود نشان دهیم.
.: Weblog Themes By Pichak :.